>

نقشی ازیک آدمک

>

 

Thursday, March 27, 2008

? میان پرده
 
بالاخره معلوم شد که در مراکز استان ها ( یعنی جاهایی که جنگ قومیتی و طایفه گرایی حداقل است ) 25 تا 34 درصد در انتخابات شرکت کردند. و در کل کشور50 درصد. ( البته ناگفته نماند که در روستاها و شهرهای کوچک حضور اغلب 110 تا 120 درصدی بوده! ).

دوستان امسال سال نوآوری و شکوفاییست، مواضب خودتان باشید!
...  ||  10:58 AM


Wednesday, March 26, 2008

? جنگل وارونه
 
چند شب پیش سراغ کتابخانه ام رفتم و یکی از کتاب هایی را که مدت ها در نوبت خوانده شدن بود برداشتم! کتاب " جنگل وارونه " از " سلینجر " که تقریباً همه کتاب های ترجمه شده به فارسیش را خوانده ام.

کتاب با یک نثر ساده وروان از زبان سوم شخص نوشته شده. اما سوم شخصی که در اواسط داستان مشخص شود یکی از شخصیت های داستان است: "فکر کنم باید همین جا بگویم و بعد هم دنبالش را نگیرم ، که رابرت وینر منم. واقعاً برای خارج کردن خودم از جایگاه سوم شخص دلیل خوبی ندارم. " و به این ترتیب همان جایگاه سوم شخصی را حفظ می کند. این رمان 100 صفحه ای گرچه یک رمان رئالیستیست اما با این ابتکار من را یاد رمان های پست مدرن انداخت. چون یکی از فاکتورهایی که یک متن را تبدیل به متن پست مدرن می کند استفاده از اتصال کوتاه برای ایجاد شوک در خواننده است و یکی از راهکارها برای آن معرفی مولف در حین متن است و اینکه مولف خودش را در کنار شخصیت های داستانی اش قرار دهد. مانند داستان " صبحانه قهرمان ها " از " کرت ون گات " : " وین شنید که پیشخدمت زن می گوید:« یک اسکاچ با آب بده ». برای شنیده شدن آن وین می بایست گوش هایش را تیز کرده باشد. این نوشیدنی مخصوص برای شخص عادی و معمولی نبود. بل برای کسی بود که مسبب تمام بدبختی های وین تا آن زمان است. کسی که می توانست وین را بکشد یا از او یک میلیونر بسازد یا او را دوباره به زندان بیاندازد یا هر بلای که دوست دارد ، سر وین بیاورد. آن نوشیدنی برای من بود. " و اینجاست که خواننده دوچار شوک می شود. البته باز هم می گویم که رمان " جنگل وارونه " یک رمان پست مدرن نیست.متن صریح و سرراست است اما نمی توان آن را به قول رولان بارت متنی بورژوایی دانست چون در صدد استثمار ذهن ما نیست. بلکه ماجرایی را از دید سوم شخص یا بالا نقل می کند و این بهترین راهکار برای حفظ بی طرفی مولف است. نویسنده نقش یک مرد عاشق به کام نرسیده را بازی می کند. کسی که دختری را دوست دارد ولی دختر عاشق مرد دیگری است و علی رقم اینکه مولف گوش زد می کند آن مرد مشکل روانی دارد دختر با او ازدواج می کند و سرانجام به حرف مولف می رسد. در چنین شرایطی اگر نویسنده وارد داستان می شد و از بالا نگاه نمی کرد ما داوری ها و باورهای او را می خواندیم نه داستان واقعی را.

رمان را همان شب اول تا 3 صبح خواندم. خواندن رمان هم چند مزیت داشت یکی اینکه دوباره به دنیایی که رمان ها برایم می سازند نزدیک شدم دوم اینکه توانستم حرف جدیدی برای زدن داشته باشم تا دوباره به بلاگم سری بزنم و اینکه خوابیدن تا ساعت 10 صبحم دلیلی پیدا کرد.

نوروز مبارک. سال خوبی را آرزو می کنم!
...  ||  9:08 AM