>

نقشی ازیک آدمک

>

 

Tuesday, July 31, 2007

? سامورایی
 

ـ من اجازه نمی دم بری. ـ ولی استاد پس فلسفه تون چی میشه درباره مردم بی گناهی که هر روز می میرن؟ ما باید از قدرتمون الان استفاده کنیم. گروه میمبسروکی الان باید به نجات بی گناه ها بره مگه نه؟ ـ ساکت باش. تو با آگاهی کمت چطور می خوای به اون مردم کمک کنی؟ چطور می خوای این وضع رو تغییر بدی؟ تو آموزش ندیدی که بخوای سر خود عمل کنی. بهت آموزش ندادم که بخوای اینطور ازش استفاده کنی.تو نمی تونی چیزی رو عوض کنی. مشکلات دنیای بیرون تمومی نداره. ـ در حالی که مردم اطرافمون دارن زجر می کشن باید بهشون پشت کنم و زندگی خودم رو ادامه بدم؟ نمی تونم به اونا پشت کنم. اونا به ما احتیاج دارن استاد. ـ وقتی آموزشت تموم بشه قویترین شمشیر زن می شی و اون وقته که ذهنت حتی از شمشیرت هم قویتره. ـ مردم دهاتی دارن تو بیشه زارها از گرسنگی می میرن و شما اینجا نشستید و برای اونا هیچ کاری نمی کنید. من دیگه نمی تونم صبر کنم. ـ باشه برو اونجا و خودتو تبدیل به یک قاتل کن. می خوای با حرفهای جور واجور و قشنگ چی رو عوض کنی؟ تو می تونی از مردم با آدم کشی مراقبت کنی. عده ای رو بخاطر گروه دیگه ای سلاخی کنی. نه پسر تو نمی تونی. راه درستی رو انتخاب نکردی خیلی قبل تر از به دنیا اومدنت شمشیر من جون صدها نفر رو گرفت. در واقع همشون پست فطرت بودند اما اونا هم انسان بودن و حق زندگی داشتن. دنیایی که می خوای بهش پا بذاری دنیای بی رحمیه. اون تو رو فریب می ده که جون انسان ها رو بگیری. خیلی طول می کشه تا بفهمی چه بلایی سرت اومده. دستات به خون خیلی ها آلوده می شه پسر. ـ شاید. ولی می خوام با دست های خودم اون بیچاره ها رو نجات بدم. من در قبال اونها احساس مسولیت می کنم. کسی که به درد دیگران اهمیت نده دیگه انسان نیست. اون یک سگه. من می خوام اونطوری که دوست دارم زندگی کنم. استاد گوش کنید! ـ احمقانست که حرف کسی مثل تو رو گوش کنم. هر کاری می خوای بکن. برو پسر ( شاگرد کم خرد. خودش به زودی باعث درگیری بین گروه ها می شه و پاکیش باعث اسیر شدنش در کابوس های ترسناک شبانه )

متن بالا دیالوگیست بین یک استاد شمشیر زنی و شاگرد نوجوان و با استعدادش در انیمیشن سامورایی اثر Kazuhiro Furuhashi

این دیالوگ به نظر من تقابل بین یک تفکر رادیکال سوسیالست توده گراو یک آنارشیت روشنفکرست ( البته نه به طور قطع ). ( شاگرد و استاد ) وقتی شاگرد از کشتن حاکمانی صحبت می کند که به مردم ظلم می کنند و از دهاتیهایی می گوید که به علت فقر در حال مردن و از بین رفتن هستند استاد می گوید به هر حال آنها هم آدم هستند و کسی حق ندارد به هر دلیلی حق زندگی کردن را از آنها بگیرد. استاد آنارشیست گاندی وار است اما از نوع منفعل. به این معنا که می گوید مشکلات دنیا تمامی ندارد بنابراین نباید بیهوده تلاش کرد شاید هم بیشتر یک نیهیلیست باشد ( که این چندان موضوع مهمی نیست ). اما دلیل اینکه می گویم تفکر گاندی وار دارد این است که معتقد به اصلاح از راهی جز خونریزیست.
در واقع از بین بردن و کشتن گروه ظالم خود آغاز یک ظلم و دیکتاتوری جدیدست. استاد می گوید تو با آگاهی کمت چطور می خواهی به مردم کمک کنی؟ این یعنی کمک واقعی در حقیقت، آگاهی دادن به مردمست نه مراقبت از آنها با کمک شمشیر. حکومت هایی که با کمک شمشیر حاکم می شوند، به علت جنایاتی که انجام داده اند و عدم وجود یک تئوری قوی ( یک مفهوم ریاضی قوی ) به عنوان پشتوانه فکریشان و به علت خاصیت پوپولیستیشان بسیار ضربه پذیر و مستعد برگشت به دیکتاتوری گذشته اند. اما سوالی که اینجا پیش می آید این است که خب، وقتی مردم بی گناه را در حال زجر کشیدن و از بین رفتن می بینیم آیا می توانیم از آنها بخواهیم که بیشتر مطالعه کنند و یا با آنها وارد بحث های جامعه شناسی و فلسفی شویم؟

در پست "انقلاب در تاکسی" از تحولی که بر اساس حرکات پوپولیستی باشد به عنوان نوع بد یک تحول اسم بردم اما آیا یک انقلاب روشنفکری می تواند موفق باشد؟ انقلابی که از مردم فقط به عنوان یک ابزار یا یک بازوی اجرایی استفاده می کند. آیا یک همچین تحولی پشتوانه ملی خواهد داشت؟ ( در دراز مدت و با از تب و تاب افتادن توده ها )به نظرم جواب منفیست. پس چکار باید کرد؟
در نظرات همان پست و کامنت های زیاد دیگری پرسیده اید: اینقدر نق می زنی! مگر خودت چکار کرده ای؟ خب، در واقع هیچی. به جز نوشتن عقایدم و به چالش کشیدن و در معرض انتقاد قرار دادن اعتقاداتم، تا لااقل اصلاحی را که به آن اعتقاد دارم از خودم شروع کنم. و نوعی دید دیگر را در مقابل کسانی که بلاگم را می خوانند قرار دهم. ( احتمالاً کار بزرگ و مهمی نیست اما خب می تواند به نوعی یک تحول پایه و اجتماعی باشد )
...  ||  2:47 PM


Sunday, July 15, 2007

? به احترام مامان بزرگ فراموش نشدنی!
 

امروز صبح یکی از شخصیت های محبوب زندگی ام را از دست دادم! اما هیچ وقت دوست داشتن به تنهایی کافی نیست. مرگ با قاطعیت منتظر ماست و این تنها حقیقت موجودست
...  ||  11:13 AM


Wednesday, July 11, 2007

? انقلاب در تاکسی!
 
حرف هایی که در تاکسی ها می شنوم همیشه برایم جالب بوده.در ایران به اقتضای شرایط تاکسی مکانیست که در آن می توانید همه نوع دیدگاهی را مشاهده کنید. به نظر من تاکسی یکی از بهترین مکان ها برای جامعه شناسیت.
در تاکسی ها نوع برخورد افراد با عقاید مختلف را می بینیم. نوع برخورد مردم با اتفاقات سیاسی اجتماعی اقتصادی را. پیرزنی به گران شدن میوه اعتراض دارد، مادری از پسرش می خواهد لباسی نپوشد که بازداشت شود، راننده ای به سهمیه بندی بنزین شکایت دارد، پیرمردی از حقوق کم بازنشستگی شکایت می کند، یک نفر رئیس جمهور را مسخره می کند و یک نفر می گوید خلایق هرچه لایق و ما باید بدتر از اینها سرمان بیاید...
اما از خصوصیات تاکسی اینست که هر کس برای بیان احساسات و اعتراضاتش 10 دقیقه فرصت دارد. گاهی بی مقدمه و اغلب د اثر بحثی یا اتفاقی افراد شروع به بیان عقاید و در واقع اعتراضاتشان می کنند. اغلب اعتراضات هم همراه با فحاشی ، مسخره کردن و نفرین کردن حکومتست. و اصلاً این از خصوصیات اعتراضات تاکسی ایست. چون تاکسی مکانی برای جمع شدن روشنفکران و بحث کردن آنها نیست مکانیست که همه نوع تفکری در آن قرار می گیرد بنابراین اعتراضات و بحث ها پوپولیستی و فولکلور است و منشا همشان مشکلات اقتصادیست نه مثلاً آزادی بیان و ... اغلب وسط بحثی وارد می شویم حرفی می زنیم و بحث ها را با گفتن " ممنون آقا همین جا پیاده می شم " تمام می کنیم. هدف در واقع درد دل کردنست. اعتراض به همه چیز و همه کس در 10 دقیقه. عقده گشایی برای حداکثر 5 نفر دیگر که خودشان هم همین مشکلات را دارند.
اما به نظر من این اعتراضات 10 دقیقه ای که همیشه هم با احساسات و شور و هیجان همراه است درست نشان دهنده فعالیت سیاسی اجتماعی ملت ماست. ما هیچ وقت حاضر نیستیم عضو حزب و NGO ای شویم. چون نه می دانیم چه می خواهیم و نه می خواهیم خودمان را گرفتارتر از این که هستیم کنیم. اعتراض بیشتر از 10 دقیقه اش ممکن است برایمان مشکل ساز شود. قصد ما تغییر دادن چیزی نیست، خالی کردن خودمانست.
آخر اگر روزی انقلابی هم شود از داخل همین تاکسی ها خواهد بود! ممکن است 2 نفری 10 دقیقه ای با هم صحبت کنند و بحثشان بالا بگیرد و تاکسی بایستد و مردم جمع شوند. شعاری داده شود و نهایتاً اتفاقی بیافتد!!!
زمانی که همه چیز یک جاعه بر اساس حرکات پوپولیستیست، انقلاب ها و تغییرات از درون چند حزب متحد رهبری نمی شود بلکه از داخل یک تاکسی شروع می شود و نهایتاً احزاب خود را همراه می کنند و افراد هوشمندتر حرف های افراد ساده درون تاکسی را به مکتب و ایدئولوژِی ای می چسبانند و در نهایت حاکمان آینده می شوند!
...  ||  9:00 PM


?
 
خب بالاخره بعد از مدت زیادی دوباره برگشتم. در این مدت فوق العلاده با کمبود وقت مواجه بودم اما دلیل اصلی نداشتن حرفی برای زدن بود! واقعاً نمی دانستم از چه چیزی صحبت کنم. خب متاسفانه خلاف آنچه از ابتدا توقع داشتم اینجا به مکانی برای تبادل نظر و بحث های مختلفی که پیش زمینه ای برای حرف های تازه باشند تبدیل نشد و دور و اطراف هم هیچ ایده ای به من نمی دادند! بنابراین اگر می خواستم چیزی بنویسم بایستی از دلتنگی هایم بنویسم که چندان جالب نمی شد. ممنون از نظرات پست قبل.
1. علی عزیز فکر نمی کنم من فقط نق زده باشم چون همیشه سعی کرده ام اگر انتقادی می کنم و مثلاً می گویم ما این مشکل را داریم قبل از آن راجع به مبانی فکری صحبت کنم و در خلال آنها پیشنهاد بدهم. به نظر من صحبت شما زمانی درست بود که من بدون دادن پیشنهاد فقط گله می کردم. اگر هم پست هایی فقط انتقاد آمیز است به این خاطر است که قبلاً در آن زمینه صحبت کرده ام و پیشنهاد هایم را داده ام و اینبار فقط می خواهم جنبه تازه ای از آن را که خودم متوجه اش شدم را بیان کنم.
2. من معتقد نیستم هر نوع اعتراضی می تواند سازنده باشد. گاهی اعتراضات جاهلانه، ما را از اهدافمان دور می کند. و مخالفانمان را شاد خواهد کرد.
...  ||  7:31 PM