>

نقشی ازیک آدمک

>

 

Wednesday, October 26, 2005

? گزارش یک مرگ...
 
1. نفس نفس می زند. لبه تاریکی ایستاده. صورتش در تاریکیست. تمام تنش در تاریکیست. به ساختمانی بیست طبقه پشت کرده. ماه کاملست. ساختمان ماه را پوشانده.
2. صدایی مهیب.
3. قطره ای خون. چند قطره دیگر. سیلی از خون کف آسفالت خیابان. افتاده روی زمین. بینی اش خم شده. دهانش باز شده.ماه در چشمانش افتاده. پیشانی اش سوراخ شده. نفس نمی کشد.
...  ||  5:30 PM


Sunday, October 23, 2005

? ...
 
دیروز یک پسر بچه جلوی در دانشگاه مجبورم کرد که یکی از قرآن هایش را بخرم. البته با تلاش بی اندازه یکی از دوستان که واقعاً دلیلش را نفهمیدم.
از همان قرآن های کوچک جیبی. یک قرآن 200 تومانی. پسرک 12 سالش بود و مدرسه نرفته بود و سواد نداشت.
قرآن را در کیفم گذاشتم. شب که کتاب هایم را درمی آوردم قرآن را هم دیدم. تصمیم گرفتم بخوانمش اما فقط ترجمه هایش را.
آخر سر یاد این افتادم که آن پسرک حتی یکبار هم تنوانسته قرآن های 200 تومانی اش را بخواند. هر روز باید دهها قرآن 200 تومانی را با التماس و خواهش و به پای این و آن افتادن بفروشد تا مخارج فردایش فراهم شود. فردا هم همین کار را می کند برای روز بعد. در نظر او مدرسه رفتن یعنی شب گرسنه خوابیدن. یعنی همیشه گرسنه بودن.
...  ||  6:11 PM


Tuesday, October 18, 2005

? خدا
 
برخورد دوره های مختلف ( در سه دسته کلی دنیای کلاسیک ـ دنیای مدرن _ دنیای پست مدرن ) با مقوله " خدا ".

1. خدایی به شدت انسانی. کسی که تمام اعمال و رفتار ما را می بیند و از اعمال بدمان ناراحت و عصبانی می شود و از اعمال خوبمان لبریز از خوشحالی. یا برایمان در بهشت کاخهای مجلل می سازد یا اینکه آتش جهنم را تندتر می کند. تمامی امور را باید طبق فرامین او انجام داد. در دنیای سنتی عقل هیچ گونه جایگاه تصمیم گیری ندارد. خداوندگار مستقیماً در تمام زندگی انسانها دخل و تصرف می کند و کوچکترین شک به وجود خدا سزاوار بزرگترین عذابهاست.
خدای دنیای سنتی طی قرنها در کلیساها به وجود آمد و رشد کرد و پرورش یافت و هر روز انسانی تر از قبل شد. این خدایی بود که کلیسا با متوصل شدن به آن قرنها دیکتاتوری خود را به حق می خواند و پادشاهان جبار زمانه از او فر پادشاهی می گرفتند و مقام مطلقه سرزمینشان می شدند. به طوری که کوچکترین انتقاد به خود را کفر و الحاد تلقی کرده و از جانب خدا فرمان زندان و تبعید و اعدام صادر می کردند.
اما این کلیسایی که قرنها سلطه داشت برای اینکه قدرت عظیمش از هم بپاشد لازم بود تا مخالفانش هم حق بیان اندیشه های خود را به دست آورند.

2. در دنیای مدرن عقل یکسره جای خدا را گرفت و وجود هرگونه خدایی تکذیب شد. در این زمان علم همه چیز را توجیه کرد و هیچ جایی برای خدا باقی نگذاشت. انسان مدرن در صدد بر آمد تا تمام پدیده هایی را که به خدا نسبت داده می شد از طریق علم توجیه کند و بگوید که خدا افسانه انسان دوران بی خردیست که مجبور بوده برای وقایعی که در طبیعت به وجود می آمده دلیلی بتراشد اما نمی دانسته به واقع دلیل آن پدیده چیست بنابراین وجودی ماورایی را در ذهنش ساخت و قدرت کافی را هم به آن داد تا بتواند همه چیز را توجیه کند.
انسان ماتریالیست دوران مدرن "برآمد" جو پر از قل و زنجیر کلیسایی دوران کلاسیک بود و حالا خود را کاملاً آزاد فرض می کرد. یکسره از دریچه علم به دنیا نگاه می کرد. اما او هم همان نگاه مطلق گرای دوران دین باوری محض را داشت. او هم برای مخالفانش حق ابراز عقیده قائل نبود و دین باوران را به مسخره می گرفت و اندیشه آنها را احمقانه و عقب افتاده می خواند.

3. اما انسان پست مدرن می گوید خدا مرده و ما در انتظار ابر انسانیم. پست مدرنیته با دیدی تلفیقی به دنیا نگاه می کند. هم از دریچه علم و هم از دریچه دین. چون می گوید همان قدر که دین در توجیه دنیا و زندگی ما ناقص است علم نیز کم و کاستی های فراوانی دارد . بنابرین معتقد است که باید از دید هنر به دنیا نگاه کرد. دیدی زیباشناختانه. در دنیای پست مدرن حقیقت محض وجود ندارد. تنها حقیقت زیبایست و چون زیبایی کاملاً نسبیست پس مطلقی وجود ندارد. خوب و بد را نه دین و نه علم بلکه دید زیبایی شناختانه توجیه می کند. پس هیچ قانون کلی ای نمی توان تهیه کرد که طبق آن بتوان کسی را محکوم یا تبرئه کرد.

به نظر من این سیر تاریخی ـ فلسفی خداشناسی تا حدودی منطبق با فلسفه دیالیکتیکی هگل است. اگر دنیای کلاسیک را "تز" فرض کنیم، آنگاه دنیای مدرن "آنتی تز" خواهد بود و نهایتاً پست مدرنیته "سنتز" این حرکت است.
اما باید در نظر داشت که این انطباق هرگز مطلق نیست و شاید هزار سال دیگر زمان لازم باشد تا متوجه بشویم آیا پست مدرنیسم به واقع سنتز هست یا نه. و از آنجایی که پست مدرنیسم کاملاً فلسفه جوانیست و هنوز در دنیا گسترش نیافته و پرورده و آزمایش نشده نمی توان راجع به آن حکمی صادر کرد.
...  ||  9:01 AM


Saturday, October 08, 2005

? کمدی انرژی هسته ای
 
ای داد، ما را از ابتدایی ترین حقمان محروم کرده اند و حالا می گویند انرژی هسته ای حق ملت ماست و از دنیا می خواهند که حق مردم را بدهند.
تا زمانی که حکومت برای ما پشیزی ارزش قائل نیست و ما را مشتی آدم بی ارزش و احمق فرض کرده که فقط به درد حضور در راهپیمایی ها و انتخابات فرمایشی می خوریم چطور می توانیم از آمریکا و اروپا توقع احترام داشته باشیم؟
...  ||  8:47 PM


?
 
ساعت 4 صبح از خواب بیدارت می کنند یا به دلایلی مجبوری بیدار شوی و یک بشقاب پلو می گذلرند جلویت و تو محکومی که تمام آن را بخوری آن هم درست سر ساعت 4 صبح!
هنوز نفهمیدم که فلسفه این کار چیست. از همه آن دلایلی که در کتاب های دینی نوشته شده بود بگذریم راستی دلیل این کار چیست؟
صبح از خواب بیدار می شویم و آن قدر می خوریم که خدای نکرده گرسنه نشویم.در طول نیم ساعت
مجبوریم برای 14 ساعتمان غذا بخوریم که چی؟
این کار را می کنیم برای به یاد فقرا بودن؟! تا به حال چند بار در حالی که روزه بوده اید به فکر فقرا افتاده اید. اصلاً اگر قرار بود فقرا از این گرسنگی کشیدن سودی ببرند الآن در کشورمان فقر مدتها بود که ریشه کن شده بود. از اینکه برای سلامتی مفیدست هم بهترست بگذریم!
اصلاً فلسفه کارهای عبادی برایم معلوم نیست. نماز می حوانیم که چی؟ می گویند برای رسیدن به بهشت باید این اعمال را انجام داد. بهشت، جایی که از روزی که به یاد داریم با وعده آن سرمان را گرم کرده اند. می گویند چون خدا گفته باید انجام دهیم. از دست این خدایی که اینقدر انسانیست و انسانی عمل می کند به کجا باید پناه برد؟
نمی دانم کی باید به این نتیجه برسیم که نباید دیگران را مجبور کنیم آنطور که خود می خواهیم عمل کنند هرچند اگر خلاف آن فکر می کنند. نمی دانم در فرهنگ لغت ما چیزی به نام صداقت اصلاً وجود دارد؟ آیا برای رسیدن به آن بهشت کذا احتیاجی به صداقت قبل از نماز و روزه نیست؟
...  ||  5:30 PM