>

نقشی ازیک آدمک

>

 

Wednesday, December 28, 2005

? :در مورد نظرات پست قبل
 
1. نمی دانم چرا ما همیشه "انتقاد کردن" و "ناشکری کردن" را با هم اشتباه می گیریم. در صورتی که انتقاد کردن یعنی نقد و بررسی دقیق و با دلیل و مدرک یک حرکت اما ناشکری کردن یعنی نق زدن های از روی بی حوصلگی و خستگی. در این مملکت هر وقت حرفی منتقدانه زده می شود آن را ناشکری تلقی می کنند و از عذابی که خدا برای انسان های نا شکر در نظر گرفته صحبت می کنند به همین دلیل بی صبرانه در انتظارند که انسان نا شکر ( منتقد ) به بلایی که شایسته اش بوده گرفتار شود. یعنی دست روی دست می گذارند و با اینکه از وضع موجود ناراضی اند، اما از ترس بدتر شدن اوضاع ـ آن هم به دلایلی ماورائی ـ در درونی ترین لایه های فکریشان با هرگونه تغییری مخالف اند چون از تغییر و تحول احتمالی ناشی از نا شکری هایشان( انتقادهایشان ) وحشت دارند. پس راحت تر اینکه گوشه ای نشست و به وضع موجود نگاه کرد و هر چند اخمی به چهره داشت اما در پس این چهره اخم آلود لبخندی هم زد.
2. این که من چه کار کرده ام سوال خوبیست و جوابش اینست که من به عنوان یک شهروند مکانی را برای خودم ساخته ام تا از این طریق بتوانم نظرات و افکارم را بیان کنم. و بی صبرانه به دنبال همفکرانم می گردم. باید بدانیم که هیچ حرکت اصلاحی در صورت اجتماعی نبودن به نتیجه نخواهد رسید. یعنی قبل از به خیابان رفتن و فریاد زدن که آی مردم بیایید خودتان را آزاد کنید، باید به توده ها فهماند که آزادی از نان شب هم واجب ترست. باید گفت که تنها در صورت وجود حکومتی مردمی آنها می توانند با آرامش و با رفاه زندگی کنند.
به نظر من شاکی بودن از وضع نا به هنجار امروز بسیار با ارزش تر از گوشه ای نشستن و راضی از داشتن لقمه نانیست.
3.در مورد فراموش کردن هم منظور من این بود که ما همیشه به صورتی کاملاً مقطعی با اتفاقات برخورد می کنیم. چند روزی تب آن جریان ما را به شدت فرا می گیرد اما پس از مدتی به راحتی همه چیز را کنار می گذاریم انگار که اتفاقی نیافتاده. مثلاً زمانی که سیل ویرانگری می آید به سرعت به کمک آسیب دیده ها می رویم اما هیچ گاه از خودمان نمی پرسیم چرا ما همیشه باید یا دوچار خشکسالی باشیم یا سیل زدگی. آیا این موضوع راه حلی ندارد؟ نمی شود جلوی فاجعه ها را قبل از وقوع گرفت؟ همیشه باید صبر کرد که فاجعه ای به بار بیاید تا بفهمیم که یک جای کار می لنگد؟ و تازه بعد از فاجه تمام فکر و حواس ما مشغول آسیب دیده گان هست نه دلایل وقوع فاجعه.
در مورد اعتراض کردن هم باید بگویم که به نظر من در بدترین شرایط موجود هم باز افراد زیادی هستند که اگرچه چشمهایشان را بسته اند و گوش هایشان را گرفته اند اما کر و کور نشده اند و در صورتی که تلاش کنیم ( ما و همفکرانمان ) می توانیم به آنها بفهمانیم که آرامش و رفاه و آزادی اموری آن دنیایی و ماورائی و دور از دسترس نیستند.
...  ||  12:52 PM


Thursday, December 08, 2005

? راه های مختلف رسیدن به خدا: زلزله، تصادف، استادیوم فوتبال،C-130و...
 
خب، بیش از صد نفر دیگر از هموطنانمان مردند. که بیش از هشتاد نفرشان اعضای گروه های خبری بودند.
این اتفاق به راحتی نقل این خبر رخ داد و به همین راحتی هم می توانست رخ ندهد. اما مگر اهمیتی هم دارد؟! این صد و چند نفر هم مثل بقیه انسان های بی گناهی که هر روز در این مملکت کشته می شوند. حالا یا در زلزله می میرند یا در آتش سوزی های مدارس و مساجد، یا در تصادفات. یا به جرم مخالفت با آنچه نامش را دین و قانون گذاشته اند کشته می شوند و یا زیر دست و پای تماشاگران فوتبال و یا در بمب گذاری ها... و یا در سقوط هواپیما. ما هم روز اول حسابی ناراحت می شویم و روز دوم عصبانی از اینکه به راحتی این اتفاق می توانست رخ ندهد و روز بعد همه چیز را فراموش می کنیم ـ چون قرار نیست که احساسات امری ماندگار باشد و همه می دانیم که ما بیش از هر چیز دیگر احساساتی هستیم ـ البته هیئت تحقیقی هم تشکیل می شود که در پایان ثابت کند کسی جز قربانیان مقصر نبوده. ـ
ما ترجیحاً تا زمانی که نوبت خودمان نشود فریاد نمی زنیم، خودمان را به کوری می زنیم به راحتی از کنار همه چیز می گذریم با این خیال که: به من که ضرری نرسیده. در فاجعه بار ترین صورت ممکن برای راضی کردن وجدانمان چیزی می خریم و پست می کنیم. اما روز بعد که همان جنس را در بازار می بینیم زیر لب لعنتی می فرستیم و رد می شویم و به خودمان قول می دهیم که بار دیگر جلوی فوران احساساتمان را بگیریم.

حادثه ای دیگر رخ داد اما احتیاجی به اعلام عزای عمومی نیست. کسی لازم نیست پاسخگو باشد. لازم نیست کسی استعفا دهد. وقت ما با ارزش تر از این هاست. می توانیم به جای تمام این لوس بازی ها به حضرت عصر تسلیتی بگوییم و از خدا برای بازماندگان طلب صبر و برای رفتگان طلب آمرزش کنیم. اصلاً می توانیم برای همه ایرانیان طلب صبر و آمرزش کنیم، چرا که به این دو بیش از هر چیز دیگر احتیاج داریم.
باید قبول کرد در این سرزمین هیچ چیز به بی ارزشی جان آدمیزاد نیست. ما آنقدر جان برای قربانی شدن داریم که با مردن صد نفر و صد هزار نفر به هیچ کجای حکومتمان برنمی خورد.
اصلاً ما اگر مردیم چه باک!؟ دنیای دیگری داریم که در آن میوه های درختان در دسترس است. نهرهایی از عسل پای درختان جاریست. سایه ها همه جا گسترده شده و نور خورشید پوست کسی را نمی سوزاند. در آنجا همه با هم خوبند و همه در صلح و صفا و آرامش زندگی میکنند...
با وجود چنین دنیای اصلاً چه جای زندگی در این مملکت است؟!
...  ||  8:52 AM


Sunday, December 04, 2005

? ژان باروا اثر روژه مارتن دوگار
 
دوگار در این کتاب از نوجوانی تا مرگ شخصیتی را به تصویر کشیده که در آغاز به دلیل جو حاکم بر زندگی اش کاتولیکی سرشار از ایمان و ایقان بوده، در جوانی به شک می رسد و بیشتر زندگی اش را در بی دینی کامل می گذراند و به شدت علم گرا می شود. اما در
پایان عمر باز هم به مذهب کاتولیک باز می گردد تا مرگی با آرامش داشته باشد.
این رمان پرست از بحث و مجادله بین علم گرایان و دین باوران. علم گرایان به کل خدا و هر چیز ماورائی را رد می کنند و معتقدند که خدا ساخته دست کلیساست و مذهب کاتولیک مذهبیست مخالف اخلاقیات و آزاد اندیشی و عقل، مذهبی که با دروغ هایش سر همه را گرم کرده.
ژان باروا کاراکتر اصلی این رمان که در زمان مرگ به شدت وحشت زده شده مصرانه به دنبال چیزیست که در پایان عمرش بتواند به آن تکیه کند و مرگ راحتی داشته باشد.
علم به او گفته مرگ پایان همه چیزست. او " به وجود روح انسانی که جوهر قائم به ذات و نامیرایی باشد" اعتقاد ندارد و می گوید " شخصیتش فقط مجموعه ای از ذرات مادی است که متلاشی شدن آن ها موجب مرگ کامل خواهد شد. "
بنابراین در هنگام مرگ به شدت وحشت زده و افسرده ست و از کشیشی طلب کمک می کند. کشیش هم همان چیزی را که می خواسته به او می دهد. از خداوندی می گوید که وعده دنیای دیگری را داده تا ژان دیگر احساس وحشتی از مرگ نداشته باشد و به راحتی بمیرد. یکی از دوستان ژان در این رابطه به کشیش می گوید: " شما زندگی پس از مرگ را به او وعده داده اید و او مذبوحانه به آن چنگ زده است. مثل همه کسان دیگری که نمی توانند به خود اعتماد کنند و نمی توانند دیگر به همین زندگی واقعی قانع باشند... کلیسا در اینگونه مسائل تجربه بی نظیری دارد! عالم ماورائی ساخته شما ابداع حیرت انگیزی است: وعده ای که موعد آن چنان دیر است که عقل نمی تواند دل را از قبول آن منع کند. البته اگر دل مایل به قبول آن باشد ـ زیرا این وعده بنابه تعریف از حیطه اختیار بشر بیرون است ـ ... بله آقای آبه دستاورد دین شما این است که توانسته بشر را قانع کند که دیگر نباید در صدد فهمیدن باشد. "

انسان همیشه به دنبال حیات جاودانه بوده، بنابراین قبول اینکه دنیایی دیگر وجود دارد بسیار آرامش بخش تر و بهتر از نابودی پس از مرگ است. همچنین او همیشه به دنبال این است که در تنهایی هایش بتواند به کسی تکیه کند و ته قلبش به وجودی ماورائی به نام خدا که همه چیز از اوست و همه نیروها تحت کنترلش است، اعتقاد دارد. چنین ایمان درونی را هرگز نمی توان با علم خدشه دار کرد چون این اعتقادات در درونی ترین لایه های احساسی هر کسی وجود دارد به طوری که دست علم هرگز به آن نمی رسد.
اما وجود همین اعتقادات و ایمان سبب شده قرن ها انسان های زود باور و ساده اندیش را به نام خدا و دین فریب دهند و هر حکومت دیکتاتوری و ضد بشری را با نام حکومتی دینی به خورد مردم بدهند و هرگونه مخالفت را با نام حمایت از دین به شدت سرکوب کنند. قرن ها پادشاهان و خلفا و حاکمان فر حکومتی یشان را از خدا می گرفتند و معتقد بودند خدا و قدیسین مستقیماً از آنها حمایت و حفاظت می کنند. آنان مدام از هاله های نورانی ای می گفتند! که احاطه شان کرده و این را نشانه ای از رابطه یشان با دنیای الوهیت می دانستند که مردم عادی و گناه کاران قادر به درک آن نیستند. و باید گفت این موضوع در ایران هم قرن هاست که وجود دارد و تا به امروز هم باقی مانده.
در این کتاب موضوع دین و خدا و کلیسا و علم و عقل با نثری شبیه به نمایشنامه در قالب بحث ها به زیبایی و خیلی ساده بیان شده.
پیشنهاد می کنم این کتاب را حتماً بخوانید.
با تشکر از دوست عزیزی که این رمان را به من هدیه داد.
...  ||  10:02 AM