>
نقشی ازیک آدمک |
||
>
صفحه اول XML
دوستان
مطالب قبلی
January 2005
February 2005 March 2005 April 2005 May 2005 June 2005 July 2005 August 2005 September 2005 October 2005 November 2005 December 2005 January 2006 February 2006 March 2006 April 2006 May 2006 June 2006 July 2006 August 2006 September 2006 October 2006 November 2006 December 2006 January 2007 February 2007 March 2007 May 2007 July 2007 August 2007 September 2007 October 2007 December 2007 January 2008 February 2008 March 2008 May 2008 July 2008 April 2009 June 2009 August 2009 February 2010 |
|
Wednesday, December 28, 2005
?
:در مورد نظرات پست قبل
...
||
12:52 PM
1. نمی دانم چرا ما همیشه "انتقاد کردن" و "ناشکری کردن" را با هم اشتباه می گیریم. در صورتی که انتقاد کردن یعنی نقد و بررسی دقیق و با دلیل و مدرک یک حرکت اما ناشکری کردن یعنی نق زدن های از روی بی حوصلگی و خستگی. در این مملکت هر وقت حرفی منتقدانه زده می شود آن را ناشکری تلقی می کنند و از عذابی که خدا برای انسان های نا شکر در نظر گرفته صحبت می کنند به همین دلیل بی صبرانه در انتظارند که انسان نا شکر ( منتقد ) به بلایی که شایسته اش بوده گرفتار شود. یعنی دست روی دست می گذارند و با اینکه از وضع موجود ناراضی اند، اما از ترس بدتر شدن اوضاع ـ آن هم به دلایلی ماورائی ـ در درونی ترین لایه های فکریشان با هرگونه تغییری مخالف اند چون از تغییر و تحول احتمالی ناشی از نا شکری هایشان( انتقادهایشان ) وحشت دارند. پس راحت تر اینکه گوشه ای نشست و به وضع موجود نگاه کرد و هر چند اخمی به چهره داشت اما در پس این چهره اخم آلود لبخندی هم زد. 2. این که من چه کار کرده ام سوال خوبیست و جوابش اینست که من به عنوان یک شهروند مکانی را برای خودم ساخته ام تا از این طریق بتوانم نظرات و افکارم را بیان کنم. و بی صبرانه به دنبال همفکرانم می گردم. باید بدانیم که هیچ حرکت اصلاحی در صورت اجتماعی نبودن به نتیجه نخواهد رسید. یعنی قبل از به خیابان رفتن و فریاد زدن که آی مردم بیایید خودتان را آزاد کنید، باید به توده ها فهماند که آزادی از نان شب هم واجب ترست. باید گفت که تنها در صورت وجود حکومتی مردمی آنها می توانند با آرامش و با رفاه زندگی کنند. به نظر من شاکی بودن از وضع نا به هنجار امروز بسیار با ارزش تر از گوشه ای نشستن و راضی از داشتن لقمه نانیست. 3.در مورد فراموش کردن هم منظور من این بود که ما همیشه به صورتی کاملاً مقطعی با اتفاقات برخورد می کنیم. چند روزی تب آن جریان ما را به شدت فرا می گیرد اما پس از مدتی به راحتی همه چیز را کنار می گذاریم انگار که اتفاقی نیافتاده. مثلاً زمانی که سیل ویرانگری می آید به سرعت به کمک آسیب دیده ها می رویم اما هیچ گاه از خودمان نمی پرسیم چرا ما همیشه باید یا دوچار خشکسالی باشیم یا سیل زدگی. آیا این موضوع راه حلی ندارد؟ نمی شود جلوی فاجعه ها را قبل از وقوع گرفت؟ همیشه باید صبر کرد که فاجعه ای به بار بیاید تا بفهمیم که یک جای کار می لنگد؟ و تازه بعد از فاجه تمام فکر و حواس ما مشغول آسیب دیده گان هست نه دلایل وقوع فاجعه. در مورد اعتراض کردن هم باید بگویم که به نظر من در بدترین شرایط موجود هم باز افراد زیادی هستند که اگرچه چشمهایشان را بسته اند و گوش هایشان را گرفته اند اما کر و کور نشده اند و در صورتی که تلاش کنیم ( ما و همفکرانمان ) می توانیم به آنها بفهمانیم که آرامش و رفاه و آزادی اموری آن دنیایی و ماورائی و دور از دسترس نیستند.
Comments:
Post a Comment
|