>
نقشی ازیک آدمک |
||
>
صفحه اول XML
دوستان
مطالب قبلی
January 2005
February 2005 March 2005 April 2005 May 2005 June 2005 July 2005 August 2005 September 2005 October 2005 November 2005 December 2005 January 2006 February 2006 March 2006 April 2006 May 2006 June 2006 July 2006 August 2006 September 2006 October 2006 November 2006 December 2006 January 2007 February 2007 March 2007 May 2007 July 2007 August 2007 September 2007 October 2007 December 2007 January 2008 February 2008 March 2008 May 2008 July 2008 April 2009 June 2009 August 2009 February 2010 |
|
Saturday, January 29, 2005
?
خارپیچ سوزان " Le Buisson Ardent "
...
||
8:22 PM
فرانتس كافكا
ترجمه ی احمد شاملو يكهو ديدم وسط خاربوته در هم پيچيده اي به تله افتاده ام . نگهبان باغ را با نعره اي صدا زدم . به دو آمد، اما با هيچ تمهيدي نتوانست خودش را به من برساند. داد زد: چه جوري توانسته ايد خودتان را بچپانيد آن تو ؟ از همان راه هم برگرديد ديگر. گفتم: ممكن نيست . راه ندارد. من داشتم غرق خيالات خودم ، آهسته قدم مي زدم كه ناگهان ديدم اين توام . درست مثل اين كه بته يكهو دور و برم سبز شده باشد... ديگر از اين تو بيرون بيا نيستم : كارم ساخته است. نگهبان گفت : عجبا! مي رويد تو خياباني كه ممنوع است مي چپيد لاي اين خارپيچ وحشتناك و تازه يك چيزي هم طلب كاريد... در هر صورت تو يك جنگل بكر گيرنكرده ايد كه ، اين جا يك گردشگاه عمومي است . هر جور باشد درتان مي آرند گردشگاه عمومي ! اما يك همچين بته تيغ پيچ هولناكي ، جاش تو هيچ گردشگاه- عمومي نيست ... تازه وقتي تنابنده اي قادر نيست به اين نزديك بشود، چه جوري ممكن است مرا از توش درآورد؟... ضمنا اگر هم قرار است كوششي بشود بايد فوري فوري دست به كار شد: هوا تاريك شده و من محال است شب تو همچين وضعي خوابم ببرد. سر تا پام خراشيده شده ، عينكم هم از چشمم افتاده و بدون آن هم پيدا كردن اش از آن حرف هاست . من بي عينك كورم نگهبان گفت: همه اين حرف ها درست ، اما شما ناچار بايد دندان رو جگر بگذاريد. يك خرده طاقت بياريد. يكي اين كه اول بايد چند تا كارگر گير بيارم كه واسه رسيدن به شما راهي وا كنند تازه پيش از آن هم بايد به فكر گرفتن مجوز كار از مقام مديريت باشم . پس يك ذره حوصله و یک جو همت لطفاً !
Comments:
Post a Comment
|