>
نقشی ازیک آدمک |
||
>
صفحه اول XML
دوستان
مطالب قبلی
January 2005
February 2005 March 2005 April 2005 May 2005 June 2005 July 2005 August 2005 September 2005 October 2005 November 2005 December 2005 January 2006 February 2006 March 2006 April 2006 May 2006 June 2006 July 2006 August 2006 September 2006 October 2006 November 2006 December 2006 January 2007 February 2007 March 2007 May 2007 July 2007 August 2007 September 2007 October 2007 December 2007 January 2008 February 2008 March 2008 May 2008 July 2008 April 2009 June 2009 August 2009 February 2010 |
|
Wednesday, June 15, 2005
?
...
||
11:00 PM
...ایوان ایوانویچ از جا برخاست و به گفتارش ادامه داد: من در آن شب پی بردم که خود من هم آدم راضی و خوشبختی هستم. من هم سر ناهار و هنگام شام به دیگران می آموختم که چگونه باید به آسودگی زندگی کرد- چگونه باید باوری و ایمانی داشت- چگونه باید مردم را اداره کرد. من هم می گفتم که دانایی روشنایی است- فرهنگ ضروریست- اما برای مردم ساده عجالتاً فقط سواد خواندن و نوشتن بس است. می گفتم آزادی نعمتی است- مانند هواست و بی آن زندگی ممکن نیست- اما هنوز باید صبر کنیم. آره من این را می گفتم. اما حالا می پرسم: صبر برای چه؟ از شما می پرسم صبر برای چه؟ بخاطر چه؟ بخاطر که؟ به من می گویند که همه چیز یکباره دست نمی دهد. هر فکر و اندیشه ای رفته رفته و در موقع خود صورت می گیرد. ولی باید دید چه کسی این را می گوید. گواه و مدرک درست و عادلانه بودن این گفته چیست؟ شما به ترتیب و نظام طبیعی اشیا و قانون پدیده ها استناد می جویید. اما این با کدام نظام و قانون وفق می دهد که من- آدم زنده- آدم با هوش و اندیشه- سر دره ای مات و سرگردان بایستم و در انتظار بمانم تا خود آن سر به هم بیاورد و یا رسوب و گل و لای آنرا پر کند. در صورتی که ممکن است من بتوانم از آن بگذرم و یا پلی بر آن بکشم. و من باز می پرسم صبر برای چه؟ چه فایده از انتظار وقتی که دیگر نیرویی برای زنده ماندن باقی نمانده است و با وجود این زندگی لازمست و می خواهم زنده باشم و زندگی کنم.« آنتوان پاولویچ چخوف- انگور فرنگی »
Comments:
Post a Comment
|