>

نقشی ازیک آدمک

>

 

Wednesday, June 15, 2005

?
 
...ایوان ایوانویچ از جا برخاست و به گفتارش ادامه داد: من در آن شب پی بردم که خود من هم آدم راضی و خوشبختی هستم. من هم سر ناهار و هنگام شام به دیگران می آموختم که چگونه باید به آسودگی زندگی کرد- چگونه باید باوری و ایمانی داشت- چگونه باید مردم را اداره کرد. من هم می گفتم که دانایی روشنایی است- فرهنگ ضروریست- اما برای مردم ساده عجالتاً فقط سواد خواندن و نوشتن بس است. می گفتم آزادی نعمتی است- مانند هواست و بی آن زندگی ممکن نیست- اما هنوز باید صبر کنیم. آره من این را می گفتم. اما حالا می پرسم: صبر برای چه؟ از شما می پرسم صبر برای چه؟ بخاطر چه؟ بخاطر که؟ به من می گویند که همه چیز یکباره دست نمی دهد. هر فکر و اندیشه ای رفته رفته و در موقع خود صورت می گیرد. ولی باید دید چه کسی این را می گوید. گواه و مدرک درست و عادلانه بودن این گفته چیست؟ شما به ترتیب و نظام طبیعی اشیا و قانون پدیده ها استناد می جویید. اما این با کدام نظام و قانون وفق می دهد که من- آدم زنده- آدم با هوش و اندیشه- سر دره ای مات و سرگردان بایستم و در انتظار بمانم تا خود آن سر به هم بیاورد و یا رسوب و گل و لای آنرا پر کند. در صورتی که ممکن است من بتوانم از آن بگذرم و یا پلی بر آن بکشم. و من باز می پرسم صبر برای چه؟ چه فایده از انتظار وقتی که دیگر نیرویی برای زنده ماندن باقی نمانده است و با وجود این زندگی لازمست و می خواهم زنده باشم و زندگی کنم.« آنتوان پاولویچ چخوف- انگور فرنگی »
...  ||  11:00 PM


Comments: Post a Comment