>
نقشی ازیک آدمک |
||
>
صفحه اول XML
دوستان
مطالب قبلی
January 2005
February 2005 March 2005 April 2005 May 2005 June 2005 July 2005 August 2005 September 2005 October 2005 November 2005 December 2005 January 2006 February 2006 March 2006 April 2006 May 2006 June 2006 July 2006 August 2006 September 2006 October 2006 November 2006 December 2006 January 2007 February 2007 March 2007 May 2007 July 2007 August 2007 September 2007 October 2007 December 2007 January 2008 February 2008 March 2008 May 2008 July 2008 April 2009 June 2009 August 2009 February 2010 |
|
Saturday, July 16, 2005
?
ابله - فیودور داستایوسکی
...
||
6:00 PM
رمان 970 صفخه ای " ابله " اثر فیودور داستایوسکی را در طول هفت هشت روز خواندم و این برای من که دو ماهی طول می کشد تا یک رمان 300 صفحه ای را بخوانم کار بزرگیست. البته باید بگویم که این رمان نثری روان و روایتی خطی دارد و لااقل ظاهر داستان به راحتی قابل فهم است. داستایوسکی در این رمان با شرح حوادث زندگی چندین نفر در مدت شش ماه دنیای سیاهمان را بهمان نشان می دهد. دنیایی کثیف و پر از رذالت. شخصیت های این داستان سراسر به دنبال پول و قدرت هستند و برای به دست آوردن آن حاضرند دست به هر کاری بزنند. همگی به جز پرنس میشکین شهوت ران- قدرت طلب- پول پرست - رذل- خودخواه و دزد هستند. پرنس که مدت پنج سال را دور از وطن و در سوئیس برای درمان بیماریش به سر برده تنها انسان واقعی این رمان است. انسانی پاک که انگار تازه از بهشت برگشته. بیماری او یک بیماری عصبیست که او را شبیه ابله ها کرده. اما چطور می توان او را ابله خواند؟ همه کسانی که با او سروکار دارند اعتقاد دارند که او تنها انسان پاک و انسان واقعی ایست که آنها می شناسند. می گویند یک انسان خوب مثل او این روزها خیلی به ندرت پیدا می شود. اما به هر حال خصوصیاتی که او دارد موجب می شود که او را ابله خطاب کنند. او انسانی ساده لوح و بی ریاست که هیچ گونه وابستگی ای به پول ندارد. با زنان آشنا نیست و با نگاه شهوت آلود به آنها نگاه نمی کند. با همه مثل بچه ها رفتار می کنند. حد و اندازه خود را در جمع طبقه مرفه نمی داند و با آنها هم مثل مردم عادی رفتار می کند. در برخورد با مردم مدام خود را مقصر می داند و عذرخواهی می کند و همه را بدون در نظر گرفتن جایگاه اجتماعیشان به چشم انسان و کاملاً برابر نگاه می کند. پرنس انسان پاکیست که میان انسان های رذل امروزی فروافتاده و مانند پیامبری می خواهد آنها را به انسانیت فرا بخواند. همه او را دوست دارند و در اولین برخورد شیفته صداقت و پاکی قلب او می شوند اما درست به همین دلیل نسبت به او کینه به دل دارند. پرنس به دنبال این است که انسان ها را نجات دهد و بهشت را در این دنیا به وجود آورد اما فقط باعث می شود وضع خراب تر شود. یوگنی پاولوویچ که در این رمان نماد یک پراگماتیست خردگراست به او می گوید که دست از کارهایش بردارد چون بهشت به این آسانی ها در این دنیا به آدم ارزانی نمی شود. بهشت کار دشواریست. بسیار دشوارتر از آنکه او با قلب پاکش تصور می کند. داستایوسکی توسط پرنس می خواهد اتوپیای خود را در دنیای پر از رذالت و جنایت به ما نشان دهد و سرانجام می گوید که این آرمان شهر دست نیافتنیست و دلیل آن این است که مردم انسانیت- پاکی و خدا را فراموش کرده اند. و اگر مسیحی واقعی می بودند هرگز دچار چنین جهنمی نمی شدند. او معتقد است دنیا پر از زیبایی است و می شود به رشد یک علف یا طلوع خورشید نگاه کرد و به زیبایی دنیا ایمان آورد و شاد شد. او می گوید با زیبایی می شود دنیا را نجات داد اما حیف که این زیبایی ها همه با شهوت رانی انسان ها نابود شده و می شوند.
Comments:
Post a Comment
|