>
نقشی ازیک آدمک |
||
>
صفحه اول XML
دوستان
مطالب قبلی
January 2005
February 2005 March 2005 April 2005 May 2005 June 2005 July 2005 August 2005 September 2005 October 2005 November 2005 December 2005 January 2006 February 2006 March 2006 April 2006 May 2006 June 2006 July 2006 August 2006 September 2006 October 2006 November 2006 December 2006 January 2007 February 2007 March 2007 May 2007 July 2007 August 2007 September 2007 October 2007 December 2007 January 2008 February 2008 March 2008 May 2008 July 2008 April 2009 June 2009 August 2009 February 2010 |
|
Thursday, September 01, 2005
?
زندگی الاکلنگی
...
||
11:34 AM
دو تا بچه کوچک رفته بودند سر الاکلنگ. شبیه هم بودند. لباسهاشان هم عین هم بود.پیراهن های سفید چین دار و دامن های قرمز کوتاه.شاید دو قلو بودند. یکی شان نشست یک طرف الاکلنگ. طرف دیگر رفت بالا. آن یکی رفت طرف دیگر. می خواست بنسیند. اما نمی شد. به اولی گفت پاشو. اولی همان سرجاش ایستاد. طرف اول کمی رفت بالا، اما طرف دومی نیامد پایین. اولی باید می رفت کنار تا طرف دومی می آمد پایین پایین. اولی رفت کنار، طرف اولی رفت بالای بالا و طرف دومی آمد پایین پایین.حالا دومی نشست. اما طرف اولی بالا بود و اولی نمی توانست بنشیند. به دومی گفت پاشو. دومی گفت پا نمی شود. اولی گفت می گم پاشو. پاش را زد به زمین. به گریه افتاد. دومی پاشد ایستاد. اما نرفت کنار. طرف اول آمد پایین. اما آنقدر نیامد پایین که اولی بتواند بنشیند. اولی بیشتر گریه کرد. داد زد می گم برو کنار، برو کنار. دومی رفت کنار. طرف دومی رفت بالا، طرف اولی آمد پایین. اولی نشست. حالا دومی نمی توانست بنشیند. میله طرف خودش را گرفت و کشید پایین.اما نمی توانست. آمد دست اولی را گرفت که از سرجاش بلندش کند. اما نمی توانست. زد زیر گریه. پا زد به زمین. اولی را هل داد. اما اولی محکم چسبیده بود به میله الاکلنگ. تکان نمی خورد. هر دو تا گریه می کردند... ـ کله اسب ـ جعفر مدرس صادقی تا به حال به این فکر کرده اید که زندگی ما چقدر الاکلنگی ست؟ الاکلنگ بر اصل اختلاف سطح استوار است. همانطور که در جامعه ما اختلاف طبقاتی وجود دارد. همیشه یک نفر بالاست و یک نفر پایین. گاهی هم شاید یک نفر اصلا نتواند سوار الاکلنگ شود. همیشه هستند کسانی که از بازی آنطور که می خواهند لذت می برند و بازی دیگران را خراب می کنند. همیشه کسانی هستند که « برابرتر » اند. کسانی که بر اساس پول یا قدرت در راس هرم قرار گرفته اند و از زندگیشان آنطور که مایلند استفاده می کنند. دقدقه به دست آوردن پول برای گذران زندگی، مانع سرگرمی هاشان نیست. آنها می توانند آنطور که می خواهند زندگی کنند و برای زندگی دیگران برنامه را طوری بریزند که هرگز نتوانند احساس راحتی کنند. فکر می کنید برای چی در کشوری که از نظر منابع طبیعی از ثروتمندترین کشورهای دنیاست 25 درصد مردم زیر خط فقر هستند؟ اینکه 25 درصد هموطنان ما به زحمت می توانند نان شبشان را تهیه کنند واقعاً دردناک نیست؟ ما از موهبت داشتن حکومتی مردمی بی خبریم و ساده لوحانه وعده نان را به آزادی ترجیح می دهیم. خب ما هنوز نان شب برایمان با ارزش تر از آزادی و برابریست. تا زمانی که متوجه نشویم دموکراسی و نان یک رابطه مستقیم دارند نمی توانیم به آینده آزادی در کشور امیدوار باشیم.
Comments:
Post a Comment
|