>
نقشی ازیک آدمک |
||
>
صفحه اول XML
دوستان
مطالب قبلی
January 2005
February 2005 March 2005 April 2005 May 2005 June 2005 July 2005 August 2005 September 2005 October 2005 November 2005 December 2005 January 2006 February 2006 March 2006 April 2006 May 2006 June 2006 July 2006 August 2006 September 2006 October 2006 November 2006 December 2006 January 2007 February 2007 March 2007 May 2007 July 2007 August 2007 September 2007 October 2007 December 2007 January 2008 February 2008 March 2008 May 2008 July 2008 April 2009 June 2009 August 2009 February 2010 |
|
Wednesday, March 28, 2007
?
...
||
4:33 PM
چند وقتیست به این فکر می کنم که اغلب هم سن های من ( لااقل آنهایی را که می شناسم ) آرمان خاصی ندارند. در حقیقت آرمان های همشان کاملاً فردی و فقط در حد موفقیت در دوران تحصیل و در نهایت داشتن شغلی مناسب و همسری خوب است. هیچ کداممان به دنبال تفکر و مکتب و ایدئولوژی ای نمی رویم. همه یا شرایط موجود را با غرولند می پذیریم و یا به فکر رفتن از ایرانیم. دلیل اصلی این دلسردی ها چیست؟ نداشتن هیچ حزب و NGO فعال؟ نبودن آزادی بیان؟ نداشتن مطالعه و فراری بودن از آن؟ عدم استقلال از خانواده هایمان؟ ( سال گذشته هم در این مورد و تنها آنارشی گری قابل توجهمان یعنی چهارشنبه سوری صحبت کرده ام ) یکی از دلایل عدم توجه ما به فعالیت های اجتماعی و سیاسی عدم بلوغ سیاسی و اجتماعی ماست. احزاب ما یک هفته قبل از انتخابات به وجود می آیند و فردای آن از بین می روند! روزنامه هامان جز یکی دو تایی که وابسته به حاکمیت اند سابقه زیادی ندارند و همگی غیر حرفه ای اند. سیاست مدارانمان، مردم را مطلقاً احمق فرض می کنند و تمام برنامه هایشان را بر اساس همین پیش فرض تدوین می کنند. اغلب آنها کسانی هستند که یا تحت تاثیر جو عمومی سیاست مدار شده اند ( همانطور که کودکان 10 - 11 ساله هم از سیاست حرف می زنند ) یا بر اساس تجربه و نه تحت یک پروسه علمی. همه چیز بر مبنای اصل سعی و خطاست به همین دلیل بالاجبار همیشه باید بگوییم: در این برحه زمانی حساس ما به یک سیاست مدار پیر و با تجربه احتیاج داریم تا جوانی نادان و بی تجربه که تنها با صحبت هایش ما را سال ها به عقب برگرداند. قبلاً در مورد چپ و راست هم صحبت کرده ام. در ایران ما تا زمانی که دنیا به کاممان است راست گراییم و به خاطر مصلحتمان محافظه کاریم و گلوی مخالفان را فشار می دهیم اما همین که از دور کنار گذاشته شدیم چپی و اپوزوسیون می شویم و می خواهیم که تمام دوستانی را که در زمان خودمان مسولیت چندانی نداشته اما حالا آمده اند و ما را کنار گذاشته اند، لو دهیم! شاید ما دلسرد شده ایم چون نمی دانیم برای فعالیت های آزادی خواهانه مان به کدام چپ گرا می توانیم اعتماد کنیم. اکبر گنجی با آن رشادت ها در زندان که فقط برای آزاد شدن خودش از زندان بود؟ با آن پیشینه وزارت اطلاعاتی اش و ساکت و ناپدید شدن امروزش؟ فاطمه حقیقت جویی که نماینده مردم ایران در مجلس بود و حالا پناهنده آمریکا؟ ( آمریکایی که از حمله به ایران و همان مردم صحبت می کند ) تحکیم وحدت هایی که فقط یاد گرفته اند رادیکال باشند حالا چه در لو دادن و گرفتن کمونیست ها و نهضت آزادی ها در 27 سال قبل چه در گذر از خاتمی و شتاب به سوی دموکراسی ای تحکیم وحدتی! و پناهنده آمریکا شدنشان! یا به چماق دارهای تازه چپی شده باید اعتماد کنیم؟ یا حتی نهضت ملی ها و مشارکتی هایی که آنقدر کودکانه با انتخابات رئیس جمهوری برخورد کردند؟ نه... سیاست و در اصل جامعه ما بیمارست. ما احتیاج به یک تحول اجتماعی و در نتیجه سیاسی و اقتصادی داریم. مشکل ما رئسای حکومتمان نیست، مشکل خودمانیم. نا آگاهی ما ویروسیست که اجتماع ما را بیمار کرده و دیکتاتوری حاکم به گسترش این ویروس کمک می کند و در صدد است تا هر پاد زهری را بی اثر کند. همانطور که گفته ام میخ دیکتاتوری در جهل ما مردم زده می شود، هر چه ما احمق تر و نادان تر باشیم نظام دیکتاتوری حاکم بر ما قوی تر و مستحکم تر خواهد بود.
Comments:
Post a Comment
|