>
نقشی ازیک آدمک |
||
>
صفحه اول XML
دوستان
مطالب قبلی
January 2005
February 2005 March 2005 April 2005 May 2005 June 2005 July 2005 August 2005 September 2005 October 2005 November 2005 December 2005 January 2006 February 2006 March 2006 April 2006 May 2006 June 2006 July 2006 August 2006 September 2006 October 2006 November 2006 December 2006 January 2007 February 2007 March 2007 May 2007 July 2007 August 2007 September 2007 October 2007 December 2007 January 2008 February 2008 March 2008 May 2008 July 2008 April 2009 June 2009 August 2009 February 2010 |
|
Monday, October 29, 2007
?
ملت توما شدیم کورش والا!
...
||
6:30 PM
از دلتنگی ها صحبت کردن شاید کار جاهلانه ای باشد برای همین باز هم حرف های برتراند راسل را می نویسم که با طنز گاه هجو آمیزی به ناامیدی ها، تحجرها و گاه آرامش قلبی مزحک ناشی از ایمانی عمیق صحبت می کند: " به نظر من نه بد بختی و نه حماقت، هیچکدام قسمتی از تقدیر تغییر ناپذیر بشر نیست. و من متقاعد شده ام که هوش و استعداد ، صبر ، و سخنوری می توانند دیر یا زود نژاد انسانی را از گرداب فلاکت های خود ساخته بیرون آورند، البته به شرطی که انسان ها خود را قبلاً نابود نسازند. بر مبنای همین اعتقاد من همیشه تا اندازه ای خوشبین بوده ام. با اینکه هرچه از عمرم می گذرد خوشبینی ام کمتر می شود و خوشحالی موعود را دورتر می یابم. اما من از پذیرش عقیده کسانی که می گویند بشر برای زجر کشیدن متولد شده کاملاً معذورم. تحقیق در علل نا شادمانی بشر در گذشته و حال کار چندان مشکلی نیست. فقر و فلاکت، طاعون و قحطی وجود داشته اند. به خاطر اینکه بشر کاملاً بر طبیعت مسلط نبوده است. جنگ ها و تعدی ها و شکنجه ها وجود داشته اند، به خاطر اینکه بشر به هم نوعش کینه ورزیده است. و همچنین بدبختی های ناشی از فساد بوده اند که به خاطر تقویت عقاید تیره ای که بشر را به چنان ناسازگاری درونی که تمام سعادت های خارجی در آن بی تاثیرند مبتلا نموده اند، می باشد. تمام اینها غیر ضروری هستند. زیرا وسایلی شناخته اند که می توانیم تمام آنها را از میان برداریم. در دنیای جدید اگر جوامع ناشادمان هستند ، این به خاطر آنست که خود چنین خواسته اند. یا اگر بخواهیم دقیق تر سخن بگوییم بخاطر آنست که ایشان جهالت ها ، عادات ، اعتقادات و تمایلاتی دارند که در نزد ایشان از خوشحالی یا حتی زندگی عزیزتر است. مردان زیادی در این روزگار بحرانی می بینیم که بر مرگ و بدبختی عاشق هستند ، و وقتی که امیدهایی برایشان بازگو می شود عصبانی می شوند" یکی از آن جاهل هایی که راسل ازشان صحبت می کند من هستم! این یک اعتراف بود. در این جامعه ناهنجار و این شرایط مزحک و دهشتناک و بی منطق حاکم چنان افسردگی بر زندگی آدم غالب می شود که خندیدن و شاد بودن و لذت بردن را فراموش می کنیم. و به مرور هیچ محرکی نمی تواند ما را سر ذوق بیاورد. در چنان خلسه ای فرو می رویم که حوصله هیچ حرکتی را نداریم!
Comments:
Post a Comment
|