>
نقشی ازیک آدمک |
||
>
صفحه اول XML
دوستان
مطالب قبلی
January 2005
February 2005 March 2005 April 2005 May 2005 June 2005 July 2005 August 2005 September 2005 October 2005 November 2005 December 2005 January 2006 February 2006 March 2006 April 2006 May 2006 June 2006 July 2006 August 2006 September 2006 October 2006 November 2006 December 2006 January 2007 February 2007 March 2007 May 2007 July 2007 August 2007 September 2007 October 2007 December 2007 January 2008 February 2008 March 2008 May 2008 July 2008 April 2009 June 2009 August 2009 February 2010 |
|
Thursday, January 19, 2006
?
آنارشیست دموکرات!
...
||
1:14 PM
شاید بتوان گفت یکی از معدود میراث هایی که از گذشته های بسیار دور و شاید از آغاز وجود برای ما باقی مانده، قدرت است. اگر بخواهیم نظریه تکاملی را قبول کنیم، یعنی بپذیریم که انسان روزی میمون بوده و میمون هم یک تک سلولی جهش یافته و تکاملی است، می توان نتیجه گرفت از همان روز نخست که نطفه این دنیا گذاشته شده قدرت هم به عنوان جز جدا نشدنی و لاینفک، همراه همیشگی آن بوده. در واقع حس قدرت طلبی و استفاده از آن یکی از حیوانی ترین وجوه انسان هاست. خصوصیتی که تنها قانون حاکم بر زندگی اجداد میمون ما و سایر حیوانات جنگل بوده و تا به امروز هم تنها قانون موجودست و فقط شکل و صورت آن تغییر یافته. اصول آن همان هایی ست که طبق آن حیوان قوی تر، ضیف تر را برای ادامه حیات خودش می کشد. قانون همانست با لباس هایی متفاوت. گاهی سلطنتی و امپراتوری بوده، گاهی دینی و گاهی سوسیالیستی و دموکراتیک و گاهی هم مخلوطی از چند تایی از آنها. که تنها حقیقت مشترکشان حس قدرت طلبی و دیکتاتوری حاکمانشان بوده. دیکتاتوری های خرد و کلان و راست و چپ. قدرت چیزی نیست که بخواهد از بین برود، نه با مرگ یک دیکتاتور نابود می شود و نه با انقلاب. فقط از شکلی به شکل دیگر درمی آید. به این معنی که می توان گفت قانون بقای انرژی بی کم و کاست در موردش صدق می کند:" قدرت نه زاده می شود و نه از بین می رود، فقط از شکلی به شکل دیگر درمی آید." وجود میل به قدرت و استفاده از آن در عمق وجودی تک تک انسان ها امری غیر قابل انکار است. فقط کافیست کمی به اطرافمان نگاه کنیم تا انواع آن را ببینیم. از کودکی که هیکل درشت تری نسبت به همسالانش دارد تا حاکمان و دولتمردان. از یک خرده فروش تا یک مالک و صاحب کمپانی های بزرگ. از یک کارمند دون پایه تا یک وزیر یا قاضی. هر انسانی در هر سحطی، از قدرت لذت می برد و به آن احترام می گذارد و گاه آن را می پرستد و در صورت به دست آوردن آن حداکثر سواستفاده ای را که در توانش است انجام می دهد. اخلاقیات و معنویات تنها سدها و بندهایی سست و شکننده در مقابل این غریزه و حس هستند. معنویات با وعده های آن دنیایی اش درصدد است، تا جایی که می تواند مانع از سواستفاده انسان ها از قدرت شود. و برای این کار از بهشتی می گوید که در آن انسان هر چه را اراده کند در اختیارش قرار می گیرد ـ یعنی درست همان چیزی که انسان از قدرت می خواهد ـ و راه رسیدن به این بهشت سواستفاده نکردن از قدرت است. بنابراین نمی توان گفت انسان هایی که به این وعده دل می بندند و از دید مذهب گناهی انجام نمی دهند انسان های پاکی هستند بلکه افرادی هستند که با سود اندیشی فقط زمان رسیدن به قدرت و خواسته هایشان را اندکی عقب انداخته اند ـ طبق نظریه پاسکال اگر ذره ای هم امکان وجود آن دنیا باشد دل بستن به آن دنیا پر منفعت تر است. لااقل به سود افرادیست که اغلب می دانند در این دنیا کار چندانی را پیش نخواهند برد. بنابراین کمتر قدرتمندی می تواند به این وعده ها دل خوش کند." ممکن است شتری بتواند از سوراخ سوزنی بگذرد اما یک ثروتمند نمی تواند از دروازه های بزرگ بهشت عبور کند." ـ دولت ها به عنوان نمادهای قدرت کثیف ترین سواستفاده چی های آن اند. دولت مانند یک انسان است با تمام آن غرایز با این تفاوت که آموزه های دینی و اخلاقی هم سد راهش نیست. یک دولت چه به ظاهر مردمی و چه دیکتاتوری مطلق تنها و تنها به منافع شخصی اش که همان منافع حاکمان و دولتمردانش است فکر می کند. بنابراین هیچ حکومت و دولتی در هیچ سطح و تحت هیچ عنوانی نمی تواند مشروع باشد چون دولت ها از روئسای دولتی تشکیل شده اند که آنها هم انسانند و هر چند که نتیجه یک پاکسازی کلی به واسطه یک انقلاب باشند اما باز هم انسانند و از آنجایی که" ما تا دنیا باقیست آدم نمی شویم " پس تا دنیا باقیست به هیچ حکومتی نمی توان اعتماد کرد. فقط می توان آنها را کمی بهتر از دولتی دیگر خواند از آنجا که برای بقا و حفظ حکومتشان به اجبار امتیازات بیشتری را در اختیار مردم قرار می دهند. در نتیجه مقبولیت و خوب بودن یک حکومت به معنی خوب بودن دولت و حکومت نیست بلکه به معنی خوب و بهتر بودن امتیازهاست. من بر این اعتقادم که هرچند دموکراسی نقص های زیادی دارد اما در حال حاضر بهترین نوع حکومت است. در دموکراسی ای که پذیرای تمامی تفکرات است، هر جناح فکری و هر حزبی از ترس از دست دادن قدرت و یا به امید به دست آوردن آن درصدد فراهم کردن امتیازات بیشتری به مردم بر می آید. بنابراین چنین حکومتی به تعادلی مطلوب می رسد که در آن هم صاحبان قدرت راضی اند و هم توده مردم. Wednesday, January 18, 2006
?
امیر کبیرها را می کشیم و سپس قدیسشان می کنیم.
...
||
10:18 AM
دور تا دور ما را انسان های بی منطق احاطه کرده اند. بی منطقی و غیر معقول بودن امور حاکم بر زندگیمان ما را تا مرز جنون کشانده. منظور از این بی منطقی، جاری بودن پست مدرنیسم نیست. بلکه نوع جهنمی آن را می گویم. می گویند جهنم جایست که هیچ منطقی وجود ندارد. طبق این نظر می توان گفت اینجا گاهی خود خود جهنم است. قصدم از بیان این موضوع پی گیری حرف های گذشته ام در مورد احساسی عمل کردن ما ایرانی هاست. اغلب اوقات چشممان را به روی تمامی حقایق موجود و جاری می بندیم، یا به گذشته از دست رفته فکر می کنیم و یا به آینده ای موهوم دل می بندیم. و اینطور است که در هیچ زمانی زندگی نمی کنیم. یا دوچار نوستالژی های اعصاب خورد کن می شویم و یا رویا پردازی می کنیم. به نظر من یکی از دلایل مهم جهان سومی ماندن ما همین غیر واقع بین بودن و مقطعی و احساسی عملکردنمان است. چون جهان سومی بودن نتیجه جهان سومی فکر کردن است به این معنی که تا زمانی که جامعه یمان با دیدی جهان سومی با وقایع روبرو می شود نمی توان توقع داشت صنعت پیشرویی داشته باشیم و در فهرست کشورهای توسعه یافته قرار بگیریم. در کل، کشورهای جهان سومی بیش از اینکه از نظر صنعتی دوچار مشکل باشند، از نظر فکری با مشکل روبرو هستند. ما قرن هاست که با این مشکل روبرو بوده و هستیم . انسان هایی هستیم که در حال زندگی نمی کنیم. باید قبول کرد که به راحتی فریب می خوریم و مدام در توهم به سر می بریم. برای اثبات این موضوع کافیست به تاریخمان نگاهی بیاندازیم. همیشه روند اینگونه بوده که یا چیزی را نداشته ایم و حسرتش را خورده ایم و یا آنچه را که داشته ایم قدر ندانسته ایم و گاه حتی بیشترین جفاها را هم در حقش کرده ایم ( از حکومت هایمان تا دوستان و حتی اموالمان ) اما همین که از دستشان داده ایم، شروع به نوحه سرایی کرده ایم که مثلاً او بهترین نویسنده یا گرافیست یا آهنگساز یا بهترین رئیس جمهور یا آزاده ترین مرد عصر بوده یا حتی بهترین دوست بود و ای داد که او را از دست داده ایم. هر چند که در زمان بودنش تمام سعیمان را در جهت نابود کردنش کرده ایم. همانطور که همه می دانیم انسان هایی مرده پرست هستیم و همین که شخصی مرد او را قدیس می کنیم و عکسش را به در دیوار آویزان می کنیم هر چند در زمان حیاتش حتی او را نمی شناختیم. در ابتدا از منطق صحبت کردم؛ انسان بی منطق کسیست که اصولاً بدون در نظر گرفتن جوانب امری و فقط با مد نظر قرار دادن ذهنیاتش حکمی می کند و عکس العملی نشان می دهد که هرچند از نظر خودش درست ترین عمل بوده اما از دید سایرین عجیب ترین و شاید ابلهانه ترین کار ممکن بوده است. و منطقی بودن از دید من یعنی جو گیر نشدن های بی مورد. یعنی مقطعی عمل نکردن. واقع بین بودن. در حال زندگی کردن. غرق در احساسات نشدن. یعنی طبق مد روز فکر نکردن و حرف نزدن و رفتار نکردن. یعنی بی دلیل و از روی حدس و گمان و علاقه محکوم نکردن دیگران. یعنی زمانی که حکومتی می خواهد با تحریک احساساتمان یا با دروغ بافی هایش یا تهمت زدن هایش یا دشمن دشمن کردن هایش ما را فریب دهد و حضورش را مشروع جلوه دهد، جلویش بایستیم و عاقلانه حقمان را بگیریم. |