>

نقشی ازیک آدمک

>

 

Tuesday, May 16, 2006

? اهواز . سیستان . کرمان ...
 
اشرار 12 نفر دیگر را در جاده بم، کرمان کشتند. در حقیقت در حالی که دست هاشان را از پشت بسته بودند و روی زمین خوابانده بودنشان سر و سینه هاشان را به رگبار بستند.

این خبر برای من ایرانی به این معنیست که می توانم در حالی که روی مبل لم داده ام و تخمه می شکنم آن را برای دوستانم نقل کنم تا حرفی برای گفتن داشته باشم! یعنی به راحتی آب خوردن این موضوع را قبول می کنم و با آن کنار می آیم مثل ماجراهای مشابه در سیستان و اهواز و ...
ما فقط زمانی حس بشر دوستانه یمان گل می کند که زلزله ای در بم رخ داده باشد و یک شبه صد هزار نفر بمیرند. و چون ده دوازده نفر در مقابل این اعداد رقمی نیست پس به راحتی می توان از کنارشان گذشت! البته حتی اعداد هم برایمان مهم نیست چون هر سال چند هزار نفری در تصادفات می میرند و ما هم هر بار که تصادفی می بینیم با اشتیاق به دنبال جسدی می گردیم که گوشه ای افتاده باشد. در جمع دوستان از اینکه بتوانیم راجع به تصادفی هولناک صحبت کنیم حسابی سر شوق می آییم و در صورتی که کشته ای هم در کار باشد قضیه مهیج تر و جذاب تر می شود. ما فقط زمانی حس انسان دوستانه یمان به کار می افتد که آن ماجرا بتواند رگ احساساتمان را قلمبه کند.
12 نفر از ما به این وحشتناکی کشته شدند آنوقت نیروهای پلیس، مردان آستین کوتاه و زنان شلوار کوتاه را تهدید و بازداشت می کند. نیرئهای پلیس با باتوم و اسلحه های پر و ماشین های ترسناک سیاهش در شهر گشت می زنند تا ما بدانیم که حق مخالفت و فریاد زدن نداریم اما اشرار می توانند به راحتی جلوی همین پلیس ها سرمان را ببرند.
12 نفر دیگر به قتل رسیدند تا باز هم تقصیر به گردن دشمن از خدا بی خبر خارجی بیافتد و باز هم به یاد بیاوریم که مفاهیمی مثل دموکراسی و حقوق بشر که توسط غربی ها بیان می شود همگی دروغ هایی برای سلطه بر ماست. همیشه باید دشمنی خارجی وجود داشته باشد تا از ترس حمله او، با نظام کنار بیاییم و مخالفتمان را عجالتاً به زبان نیاوریم.
و ما متاسفانه فقط زمانی متوجه وخامت اوضاع می شویم و اندکی مخالفت می کنیم که قیمت گوشت و مرغ گران شود.
...  ||  2:15 PM


Tuesday, May 09, 2006

? فیلتر
 
این آخرین نقطه ای که می توانستم از اخبار سانسور نشده مطلع شوم هم به دست تیغ سانسور نابود شد. مسولین کافی نت دانشگاه هم بالاخره به این نتیجه رسیدند که " ندانستن آزادیست " و کاملاً تیز بینانه تمام سایت ها و بلاگ های " ضد نظام
" را فیلتر کردند. باشد که رستگار شویم و دیگر به جای اینکه به موضوعات پیش پا افتاده ای مثل جامعه مدنی و آزادی های فکری و بیانی بیاندیشیم به این فکر کنیم که انرژی هسته حق مسلم ماست و همه ما از پیر و جوان و زن و مرد در قبال این موضوع مسولیم و هر کس طبق توانایی اش باید در این راستا کمکی کند و مشت محکمش را حواله دهان بیگانگان از خدا بی خبر سازد!
...  ||  7:35 AM


Monday, May 08, 2006

? تنهایی
 
مدتیست به این نتیجه رسیده ام که علی رقم دوستان زیادی که دارم موجود تنهایی هستم!" تنها" به این مفهوم که متاسفانه در 70 درصد مواقع نه من دوستانم را درک می کنم و نه آنها من را. این موضوع همیشه برایم دردناک بوده که در زمانی که در حال فکر کردن به مثلاً فلان رمان یا کتابی که حسابی فکرم را به خودش مشغول کرده هستم دوستم از مد روز حرف بزند یا از امتحان میانترم یا برایم جک بگوید. یا اینکه زمانی که من حسابی سرحال هستم و می خواهم با دوستی شوخی کنم او در حال گذراندن یک بحران روحی بزرگ باشد. کاملاً قبول دارم که اینها ساده ترین و ابتدایی ترین واقعیات زندگی انسان هاست. اما خب نمی توانم با این موضوع کنار بیایم. بد تر از همه اینکه ساعت ها با دوستی در مورد چیزی حرف بزنم که حتی فکر کردن به آن هم حالم را به هم می زند. آن هم فقط به این علت که این حرف ها تنها حرف هایست که هر دو با هم و همزمان آن را درک می کنیم و می توانیم راجع به آن با هم صحبت کنیم. البته زمانی هرگز فکر نمی کردم دچار چنین تناقضاتی شوم. چون معتقد بودم اگر کسی با من دوست شود ( با کسی دوست شوم. ) آن شخص حتماً حرف مرا درک خواهد کرد اما امروز می بینم واقعیت کاملاً چیز دیگریست. به این نتیجه رسیده ام که دوستی ها هم کاملاً نسبی هستند. یعنی اولاً هر دوستی ای در زمینه ای مشترک به وجود می آید که این موضوع نباید باعث شود ما خیال کنیم این اشتراک در مورد چیز های دیگرمان هم صدق می کند. دوم اینکه اصلاً اشتراک نظر و همفکر بودن یک توهم است که در نتیجه نیاز ما به شریک و همراه و دوست پدید می آید. در واقع با این خیال که با کسی همفکریم خودمان را گول می زنیم تا احساس تنهایی نکنیم. سوم اینکه دوستی و ( شاید عشق ) اموری کاملاً موقتی هستند از این نظر که در نتیجه احساس درد و کمبودی به وجود می آیند و در صورتی که آن احساس به هر نحوی بر طرف شد دوستی هم بی درنگ و بلافاصله تمام می شود و تنها چیزی که می ماند یا توهم دوستیست و یا رودربایستی با شخصی که دوستمان بوده. چهارم اینکه یک انسان طبیعتاً در طول زندگی اش ارزش هایش کاملاً دگرگون می شود ( گاه ممکن است این اتفاق در عرض یک سال بیافتد، گاهی یک ماه، گاهی یک شب و گاهی هم در عرض چند ثانیه و فقط با دیدن نمره درسی در بورد! ) و این دگرگونی تاثیر کاملاً مستقیمی در روابطش با دوستانش ) که از این به بعد می توان آنها را دوستان سابق خواند ) می گذارد.
با این بحث ها می توان به این نتیجه رسید که انسان به واقع موجودی تنهاست . اما نمی تواند از ویژِگی های منحصر به فرد تنهایی استفاده کند چون دور تا دورش را انسا هایی گرفته اند که تنها سرگرمیشان آزار دادن سایرین ست. و برهم زدن خلوت دیگران.

"تنهایی" و "مرگ" تنها حقایق خدشه ناپذیر و پایه ای و مطلق زندگی ما هستند
...  ||  6:58 PM


Wednesday, May 03, 2006

?
 
امتحانات میان ترم و خواندن درس هایی که از اول ترم روی هم جمع شده بودند فرصت هر کار دیگری را از آدم می گیرند. متاسفانه مطالعه ام به شدت کم شده و همین که فرصت کمی پیدا می کنم فقط به ساز زدنم می رسم. اما خب هنوز صبح های شنبه و دوشنبه حدود نیم ساعتی قبل از شروع کلاس می توانم به اینترنت وصل شوم و خبرها را مرور کنم.
اول از همه روز کارگر مبارک. این را برای این گفتم که به هر حال روز کارگر در نتیجه بزرگترین انقلاب های فکری و سیاسی به وجود آمده و ادبیات و فلسفه و جامعه شناسی و سیاست و اقصاد از جهات زیادی وام دار تفکرات سوسیالیستی و کمونیستی هستند.
دوم اینکه 62 میلیون متر مربع از جنگلهای شمال کشور به علت تاسیس یک بزرگراه نابود خواهد شد و این فقط یکی از صدها پروژه ایست که به منابع طبیعی و آثار باستانیمان لطمه می زند. که البته تمام اینها در برار لطمه ای که در حال حاضر به انسان ایرانی می خورد هیچ ست.
سوم: گفته شده معاون جناب لاریجانی یکسری مذاکرات مخفیانه با مقامات آمریکایی داشته. امیدوارم قضیه ترکمانچای و گلستان که بارها بعد از دوران قاجار تکرار شده این بار پیش نیامده باشد.
چهارم: حالا که احتمالاً دیگر زیاد احتیاجی به فریادهای " انرژی هسته ای حق مسلم ماست "! مردم!! نیست و حکومت موقتاً خودش را نسبت به حرکات پوپولیستی بی نیاز دیده برای لباس پوشیدنمان نرخ تعیین کرده اند. از آستین کوتاه مردها تا شلوارهای برمودای خانوم ها.
پنچم و جالب تر از همه اینکه سگ ها هم در این حکومت مورد مهرورزی قرار گرفته اند و اگر کسی با خودش سگ حمل کند علاوه بر اینکه جریمه می شود سگ را هم با سنگ مورد نوازش قرار می دهند. جالب اینکه این حرکت در سال سگ اتفاق می افتد. دلیلش هم این است که سگ موجود نجسیست که فقط در صورتی که به عنوان نگهبان از آن استفاده شود اشکالی به وجود نمی آید و چون این روزها از آن به عنوان یک سرگرمی استفاده می شود پس جایزست که سنگ بخورد.
به این می گویند یک حکومت توتالیته و ایدئولوژیک واقعی که در خصوصی ترین روابطمان دخالت می کند و تصمیم دارد همه چیزمان را ارزشی و ضد ارزشی نام گذاری کند.
...  ||  11:51 AM