>
نقشی ازیک آدمک |
||
>
صفحه اول XML
دوستان
مطالب قبلی
January 2005
February 2005 March 2005 April 2005 May 2005 June 2005 July 2005 August 2005 September 2005 October 2005 November 2005 December 2005 January 2006 February 2006 March 2006 April 2006 May 2006 June 2006 July 2006 August 2006 September 2006 October 2006 November 2006 December 2006 January 2007 February 2007 March 2007 May 2007 July 2007 August 2007 September 2007 October 2007 December 2007 January 2008 February 2008 March 2008 May 2008 July 2008 April 2009 June 2009 August 2009 February 2010 |
|
Friday, August 14, 2009
?
گذاری سرنوشت ساز
...
||
1:34 AM
در یکی از نوشته های اخیر گفتم که حاکمیت با نا آگاهی و یا انتخابی اشتباه در صدد متمرکز کردن قدرت برآمده است. در این پست می خواهم بیشتر در این رابطه صحبت کنم. یک نظام دیکتاتوری ـ شامل نظام سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و ... ـ می تواند به شکل های مختلف حکومت کند. یکی از این روش ها شبکه بندی روابط قدرت و گسترده کردن آن در طول و عرض بدنه نظام است. در چنین نظامی به جای تمرکز قدرت، شبکه ای از روابط و تعاملات قدرت در تمامی لایه های نظام وجود دارد. البته چنین نظام هم دارای مرکزی به نام مغز سیستم می باشد، اما مکان و جغرافیای آن، لااقل برای بدنه سیستم، قابل رویت نیست.تصمیم گیری ها به طور مستقیم در بدنه جامعه تزریق می شود و تمام افراد کارگذاران سیستم اند. در چنین نظامی امکان ایجاد شرایط دو قطبی به دو دلیل بسیار مشکل است. اولا به علت وجود روابط پیچیده درون نظام، بدنه سیستم به نقاط مشکل ( Problem ) مشترکی دست پیدا نمی کنند مگر "سردرگمی از شرایط"، که چون "سردرگمی" نیز خود همراه با ترس است پس این مشکل نمی تواند چندان به صورت جدی برجسته شود. و دوم اینکه یک چنین نظامی از عنصر "عدم شناخت" ـ به علت گستردگی قدرت و همزمان محو شدگی آن و در واقع حضور سراسر بین ( Panopticon ) قدرت ـ استفاده کرده و آن را تبدیل به یک وحشت عمومی از تحت نظر ( Monitoring) دائمی بودن می کند. بنابراین تمامی افراد این نظام دچار یک ترس همیشگی حتی از دوستان و اطرافیان خود خواهند بود. در چنین شرایط بی اعتمادی و عدم شکل گیری و برجستگی یک درد مشترک کمونی به وجود نمی آید. اما ایجاد و حفظ چنین نظامی احتیاج به آموزش، امکانات زیاد، هوش فراوان و هزینه بالا دارد. نوع دیگری از یک نظام مستبد و خودکامه می تواند نظامی متمرکز با ساختاری هرمی شکل باشد. در این نظام راس هرم قابل رویت و روابط قدرت دارای سلسله مراتبی است. چنین نظامی هم به راحتی دوچار شرایط دو قطبی نخواهد شد زیرا در فاصله راس تا قاعده هرم ( توده در قاعده قرار دارد )ـ که این فاصله قسمت عمده و در حقیقت بدنه هرم است ـ نخبگان جامعه قرار دارند که دارای مناصب قدرت اند و جزئی از حاکمیت محسوب می شوند. بنابراین توده، برای فروپاشی راس هرم و به زیر آوردن آن بایستی ابتدا دست به فروپاشی بدنه هرم بزند و این کار چندان ساده ای نیست. نخبگان اغلب از جنس افراد در قاعده قرار گرفته اند بنابراین راهکارهای قهر آمیز چندان معقول و انجام پذیر نیست. از طرف دیگر این نخبگان نان خور دستگاه حاکمیت اند پس بایستی انگیزه های موجود در قاعده هرم کاملا موجه باشند تا بتوانند نخبگان را به سوی خود جذب کنند. سیستمی که امروز حاکمیت ایران به دنبال دستیابی به آن است، فرار از حالت اول که امروز تنها ویرانه های آن باقی مانده به سمت یک نظام متمرکز اما نه حتی به شکل هرمی آن است. از ابتدای انقلاب تا اواخر دهه 60 و ابتدای دهه 70، به اقتضای شرایط بحرانی بعد از انقلاب و دوران جنگ، مردم ایران هنوز دوچار ایدئولوژی زدگی بودند و به دور از تفکر و اندیشه در امور زندگی و حقوق نادیده گرفته شدیشان، پایبند نظام نوع اول بودند. به این معنی که مردم ایران بدون آموزش و صرف هزينه دولتی و امکانات، تنها به علت وجود شرایط بحرانی موجود و عدم فرصت کافی برای فکر کردن، خود، خود را سانسور و حذف می کردند. اما در اواسط دهه 70 شرایط تغییر کرد و رشد شهر نشینی و افزایش سطح درآمد و فراغت از درگیری های ذهنی و شکل گیری و تبدیل قسمت اعظم جامعه به طبقه متوسط آگاه و تحصیل کرده، جامعه به مرور به فکر احقاق حقوق خود افتاد. خواسته ای که مرتبه اول در خرداد 76 مطرح شد و این بار با شدتی بسیار بیشتر از خرداد 76 در میان بدنه جامعه به وجود آمد. اما این بار حاکمیت، که مانند همیشه خواهان دست یابی به کوتاه ترین اما بی فکر ترین و البته خطرناک ترین مسیر حفظ قدرتش بود دست به کودتا زد. این امر به یک باره مشکل مشترکی که در دهه 70 به مرور مطرح شده بود را عمیق تر کرده و با دور کردن آخرین نفرات از اردوگاه حاکمیت آن را ایذوله تر از گذشته کرد. به طوری که قبل از پیدایش هرم، راس آن به نقطه ای فرسنگ ها دورتر از بدنه و قاعده آن افتاد و حاکمیت با معدود افرادش در یک سو و کل جامعه با تمامی ظرفیت هایش در مقابل آن قرار گرفت. تنها عامل نگهدارنده راس به هرمی که امروز دیگر هرمی بی سر نیست بلکه توده ای بی شکل اما مخالف است، ریسمان نازک سپاه و بسیجی است که قصد دارند با ایجاد رعب و وحشت و شرایط حکومت نظامی راس را برگردانده و با بستن و محدود کردن جامعه به آن شکل دهند. اما تنها راه شکل دادن به این توده متحد اما بی شکل و به دور از روابط قدرت، تزریق اعتماد به آن است. که به دلیل شکاف عمیق و نادانی های حاکمیت، امروز این اعتماد سازی هزینه زیادی را بر دوش نظام خواهد گذاشت و شاید هزینه این اعتماد سازی برابر با موجودیتش باشد! بنابراین سیستم که بر موضوع واقف است تصمیم گرفته عجالتا با همین ریسمان نازک به حیاتش ادامه دهد و در کنار آن منتظر فرصت هایی استثنایی جهت شکل دادن به این توده باشد. فرصت هایی مانند فشارهای غیر منطقی و نادرست خارجی مانند جنگ و ... اما در حال حاضر می خواهد این ریسمان نازک را مانند ظرفی فولادی جلوه دهد تا شاید با ایجاد نا امیدی و ترس بتواند شرایط را به حالت عادی و کنترل شده بازگرداند. نظام در حال گذاری سرنوشت ساز است. و بنابر اقتضای شرایط گذار در حالتی بحرانی. بر یال کم عرض کوهی بلند راه می رود که اگر به هر سو بلغزد دیگر بازگشتی ندارد و اینک سرنوشت ما بیش از هر زمان دیگری در دستان خود ماست. Monday, August 10, 2009
?
اینک پایان
...
||
12:50 AM
امروز دیگر فقط به حقوق و آرایمان تجاوز نمی کنند. وقاحت، آنها را به چوب و چماق، تجاوز به دختران و پسران و قتل رسانده! چه پایانی قطعی تر و غیر قابل بازگشت تر از این برای یک نظام می توان انتظار داشت؟ اینک پایان! اینک آخرین فراز گوش خراش ارکستر نا هماهنگ دیکتاتوری که تنها صدای ضجه آرشه بر ویولن ویولنیست از سن خارج شده اش باقی مانده است. Saturday, August 08, 2009
?
جنبش سبز
...
||
1:11 AM
اگرچه روز 23 خرداد تمام کشور در بهت و حیرت و افسردگی فرو رفت اما این افسردگی شاید برای اولین بار در دوران معاصر منجر به خانه نشینی و گوشه گیری و یا از سوی دیگر حرکات رادیکال نشد. انتخابات اخیر ریاست جمهوری ایران یکی از بهترین شتاب دهنده های رشد آگاهی اجتماعی در ایران بود. توده ها از یک ماه مانده به انتخابات در خیابان ها حضور داشتند و برای پیروزی کاندیدای مورد نظرشان تلاش فراوان کردند اما این حضور مردمی نه تنها به خشونت کشیده نشد که یکسر شور و شوق و شادمانی بود! حتی پس از شروع مناظره های گاه کینه جویانه و پر از تنش کاندیاهایشان! شاید مردم ایران این سطح از آگاهی و شعور اجتماعی را مدیون دو دوره پیشرفت های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی و سپس یک دوره رکود شدید همه جانبه در دولت نهم باشند. انبساط و انقباضی که به رفتارها و افکار جامعه نوعی اعتدال و واقع گرایی بخشید. چند هفته ای که قبل و بعد از انتخابات بر ایران گذشت شاید یکی از ناب ترین تجربه های اجتماعی ما باشد. این بار ملت ایران ـ و به واقع ملت ایران و نه گروهی از روشنفکران و دگر اندیشان ـ تصمیم گرفتند که از حقوق خود دفاع کنند. حقوق شهروندی ای که تمام حکومت های پس از مشروطه همانند حاکمان پیش از آن، زیر پایش گذاشته بودند. اینبار مردم بدون هیچ تشکل و حزب و سازمانی ( زیرا که اساسا احزاب و تشکل های سیاسی در ایران پس از انقلاب معنای خود را از دست داده اند ) و بدون محوریت هیچ فرد و ایدئولوژی خاصی حرکات و رفتار های اجتماعی اش را برنامه ریزی و اجرا می کند و ذهنیت مشترک اش حقوق انسانی و شهروندی اش است. نکته شگفت آور این است که این جنبش بی رهبر بوده اما کور نبوده و تا امروز با وجود برخوردهای ضد بشری و وحشیانه ای که با آن مواجه شده به خشونت کشیده نشده و همچنان آگاهانه به دنبال خواسته های خود است. اینبار مردم می دانند چه می خواهند و خواستیشان را بی خستگی و صبورانه تکرار می کنند. حتی زمانی که حاکمیت می خواهد که با نسبت دادن این جنبش به گروه ها و بازداشت کردن رهبران آن ها و اعتراف گیری و خورد کردن شخصیت آن ها مردم را به سمت نا امیدی سوق دهد، باز هم مردم با رنگ سبز به خیابان ها می روند، شب ها شعار می دهند و مبارزات مدنیشان را ادامه می دهند. اینبار، ملت خود، نقاط ضعف و قدرت حرکتش را می شناسد. می داند که تنهاست و می داند که راز اصالت جنبشش در همین تنهایست. چرا که این امر نشانگر یک تحول عمیق اجتماعی است و نه فقط بازوی اجرایی و نوعی پیاده نظام بودن. در این جنبش فرد مفهوم دارد. قدرت ابتکار دارد. رسانه دارد. پیشنهاد و راهکار می دهد. در تظاهرات و مبارزات مردمی شرکت می کند. حرفش را می زند. افکارش را منتشر می کند و اخبار حرکاتش را به دنیا مخابره می کند. این جنبش اگر همینگونه آگاهانه به سمت اهدافش حرکت کند به زودی به پیروزی خواهد رسید زیرا که در بر گیرنده تمامی گروه های اجتماعی به صورت آگاهانه و آشنا با شرایط و موقعیتشان است. بدنه جامعه به همراه نخبگان و روشنفکران و مدیران برجسته و حتی باقی مانده ذخیره فکری نظام هر کدام جزعی از این جنبش اند. و نظامی که تمامی نخبگان را ترد و محکوم کند و حلقه دوستی و تحمل اش را هر روز تنگ تر کند و با دستان خود شبکه های قدرت را از میان برده و در صدد متمرکز کردن قدرت باشد با نا آگاهی و حماقت خود، هر روز آسیب پذیر تر شده و پایان خود را نزدیک تر می کند. |